تاریخچه شهر زاهدان

با غلامحسین اردویی جوان، خاطره‌بان آب و خاک زاهدان

آشنایی ما با آقای غلامحسین اردویی جوان از کافه راینو شروع شد و مطلبی که ایشان درباره زاهدان قدیم نوشته و به آقای ملک اهدا کرده بودند. اوایل فروردین سال ۱۳۹۶ بود.بارها با هم صحبت کردیم و در این بارها صحبت، متوجه شدم آقای اردویی حساس است و بیشتر از آن که فقط یک مطلع از تاریخ شهر باشد، خاطره‌بان آب و خاک و باد و طوفان‌هاش و علاقمند به خشت ساختمان و صورت آدمیان این شهر از آن قدیم تا به حال بوده است. داستان آقای اردویی، صدای زندگی روزمره‌ی مردم زاهدان در ده‌ی بیست خورشیدی است. آقای اردویی درواقع باعنوان کارمند و رئیس بانک ملی شناخته می‌شود، او از سال ۱۳۳۴ تاسال ۱۳۶۶ دربانک ملی به شهرزاهدان و مردمش خدمت کرده ‌و علاقه به دوربین و عکاسی از علایق جانبی وجدی وی بوده ‌است. برای کاو این زندگیِ زاهدانی اهمیت داشته است.پرونده‌ی بیشتر خیابان‌ها و ادارات شهر و پیشنه و روند تغییر ساختمان ادارات را به خاطر دارد. حافظه‌ای که می‌داند روی این زمین تا به حال چند ساختمان ساخته و تخریب شده و هر ساختمان چه کاربری داشته است.

آقای غلامحسین اردویی جوان بیشتر از ۵۲ آلبوم بزرگ عکس دارد که طبقه‌بندی خاصی دارند. اولین خاطره‌اش از حضور در زاهدان، داغی شن‌های ورودی شهر است و پیاده‌روی با مادرش تا رسیدن به درخت توت در زاهدان ۱۳۲۰….می‌گوید: از یک ماشین باری در ورودی زاهدان پیاده شدیم. نزدیک جایی که الان کارخانه‌های آرد است، یک طرف قبرستان اهل سنت بود و طرف دیگر چشمه‌ی آب و کل مسیر شن داغ بود. آمدیم تا جایی که الان میدان کارگر است، تا آنجا باغ و کشمون بود و مردم تا سال‌ها بعد برای تفریح و گردش با آنجا می‌رفتند.

از سال ۱۳۵۹ عکس‌های آلبومش رنگی شده و دوربین‌زایس و ریکوفلکس داشته و با دوربین‌های سوپر۸ کانن فیلم‌برداری هم می‌کرده و فیلم‌های رنگی را برای چاپ به آلمان می‌فرستادند. می‌گوید؛ هنوز پاکت‌های پستی آن زمان را دارد. حدود بیست روز طول می‌کشید تا فیلم برود آلمان و بیاید. می‌گوید؛ دستگاه آپارات کوچکی داشتیم و فیلم‌ها را در منزل می‌دیدیم.

سال ۱۳۳۴ در بانک استخدام شدم و یک دوربین عکاسی خریدم. ساخت ساختمان بانک ملی مرکزی در خیابان آزادی همان سال شروع شد و دو سال بعد افتتاح شد. هنوز محصل دبیرستان بودم سال چهارم طبیعی بودم. مرا با مدرک سیکل پذیرفتند. سال۱۳۳۵وارد ۱۹ سالگی شدم و چون سربازی نرفته بودم گفتند باید معافی بیاوری. عکس قلعه‌ی بیرجند را همان سال گرفتم. چه زحمتی کشیدم تا از جایی بالا بروم و هر دو برج را دری یک راستا در کادر داشته باشم و ضمن کار بانک به تحصیلاتم ادامه دادم و کلیه دوره‌ها و تخصص‌های بانک را گذراندم.

چرا به عکاسی علاقمند شدید؟

من همیشه طبیعت را دوست داشتم. هنوز هم دوست دارم. در خیابان فردوسی زندگی می‌کردم. در خانه‌ام یک پاسیو دارم که خیلی چیزها در آن وجود دارد. آن زمان‌ها یک مجله داشتم که برایم خاطره‌انگیز بود. عمویم خانه‌ای قدیمی داشت، دلم میخواست خاطره‌ی مجله حفظ شود آن را در طاق پنجره گذاشتم و جلوش تیغه‌ای آجری کشیدم.‌سال‌ها بعد وقتی عمویم خانه‌اش را خراب می‌کرد، اول رفتم از جایجای آن خانه عکس گرفتم و بعد آن پنجره را بازکردم و مجله را برداشتم. جعبه‌ای شیشه‌ای ساختم و بعد یک آجر از خانه، یک شاخه از درخت بید بزرگ خانه‌ی عمویم، یکی از بهترین دوربین‌هایی که آن سال‌ها به قیمت ۴۰۰ تومان خریده بودم –و ۴۰۰ تومان پول زیادی بود در آن زمان- را در این جعبه گذاشتم و البته آن مجله‌ی خاطره‌انگیز را. یک تنگ ماهی هم پیدا کردم و بوته‌ای خار وحشی خشک شده را در تنگ که در آن شن ریخته بودم، گذاشتمو هنوز از همه‌ی اینها در پاسیوی خانه‌ام نگهداری می‌کنم. آن سال‌ها وقتی بیکار بودم می‌رفتم توی دشت می‌نشستم چشم‌هایم را می‌بستم و به صدای خارهایی که باد می‌آورد گوش می‌دادم این صدا برایم خیلی دل انگیز بود. از بچگی از پنج سالگی این کار را می‌کردم.

برای من خاطره‌سازی و خاطره جمع کردن مهم بود. هر چیزی برایم خاطره‌ای دارد حتی همین خشت و آجری که آورده‌ام و کنج دفتر کارم  گذاشته‌ام همین‌طوری و بدون نظر اینجا نگذاشته‌ام. بعضی خاطره‌ها مرا ناراحت می‌کند ولی من آن ناراحتی را هم دوست دارم. آن ناراحتی به من درس داده این آجر که از یک ساختمان خراب شده که یک زمانی ساختمان مجللی بوده به من درس داده…

داستان ما داستان زاهدان است …خاطرات شما با زاهدان از کی شروع شد؟

سال ۱۳۲۰ وقتی چهارساله بودم وارد زاهدان شدم.

چه چیز زاهدان برای شما جالب بوده؟

وجب به وجب زاهدان برای من خاطره است. خیلی‌ها درباره اینکه چرا از زاهدان نمی‌روی از من می‌پرسند، می‌گویم برای من همین باد و طوفان زاهدان زیباست.

سال ۱۳۲۰ که آمدم زاهدان پدرم در شرکت کامساکس که یک شرکت راه‌سازی انگلیسی در جنگ جهانی دوم بود کار می‌کرد. این شرکت بعد از انقلاب هم مدتی در زاهدان کار کرد و جاده‌ی زاهدان-کرمان را ساخت.

(نقشه‌ی شهر زاهدان در سال ۱۳۲۰ را که با مداد کشیده به ما نشان می‌دهد) و می‌گوید: اینجا کوه‌های قبرستان است(بهشت مصطفی) آنجا دهی بود که آدم زیادی در آن زندگی نمی‌کرد. از قبرستان دور زدیم و وارد چهل‌متری شدیم(خیابان رجایی). یک رشته قنات اینجا بود. اینجایی که الان هتل آزادی است قبلا نیزار بود. کمی آنطرف‌تر تعمیرگاه موسیو دیمیتری بود. کلا خیابان آزادی از چهارراه چه کنم تا درخت توت که ورودی شهر بود و می‌شود دادگستری محل زندگی یونانی‌ها بود. انتهای خیابان اما‌م‌خمینی آن روزها می‌رسید به کوه‌های شمیدر که معروف بود به گردنه‌ی شمیدر و تا حرمک می‌رفت. به همین دلیل به خیابان امام خمینی می‌گفتند؛ خیابان شمیدر و خیابان میرزای شیرازی را خیابان کامساکس می‌گفتند چون ماشین‌هاییکه از هند کالا می‌آوردند و به مشهد می‌بردند از این خیابان می‌گذشتند.

نقشه قدیمی زاهدان در سال 1330

کسبه چهارراه چه کنم تا درخت توت که همیشه یک ژاندارمی کنارش می‌ایستاد را کاملا به خاطر دارم. من آن وقت‌ها شش ساله بودم. موسیو آرام، کافه یانیک و …

سینما ملک با فیلم گوژپشت نتردام افتتاح شد. با اسپارتاکوس…وقتی فیلم رستم و سهراب را آوردند و در سینما نمایش دادند مردی که لوطی‌صفت وقابل احترام در شهر بود و از فیلم هم خوشش آمده بود، گاوی را جلوی سینما قربانی کرد به احترام رستم و سهراب و این خیلی جالب بود. در زمان‌های دورتر چند چاه در جاهای مختلف شهر وجود داشت، یکی جلوی فروشگاه آسیا، یکی جلوی هواپیمایی و…

همیشه در همین محدوده خیابان آزادی و امام خمینی یک ماشین باری بود که تعداد زیادی حلب آب پشت آن گذاشته بودند و وقتی مهمان مهمی وارد شهر می‌شد، ماشین راه می‌افتاد و یک عده هم آب‌ها را کف خیابان خالی می‌کردند و خیابان‌ها شسته می‌شد. در غروب روزهای معمولی هم یک آدمی بود به اسم اسماعیل آب‌پاش که با دو رفتگر، شهر را آب‌پاشی می‌کردند. در حرف‌ها و عکس‌های آقای اردویی جاهایی از شهر زنده است که این روزها شاید آنقدرها زنده نباشد مثل بازار سرپوش که شهردار هر روز به آنجا سرکشی می‌کرد و همه چیز تحت کنترلش بود و صدای قصابی‌های بازار سرپوش در کلام آدم‌های آن سال‌ها شنیده می‌شود.

روی کاغذی مسیر رفت و آمد هر روزش را با خط شکسته و نستعلیق نوشته‌است و با ما مسافرخانه رویا مالکی، مهمان‌خانه زرتشتیان، دوچرخه‌سازی محمود خلیل‌زاده،و مهمان پذیرگیلان را مرور می‌کند.

درمانگاه ابوذر که این‌روزها متروک شده برایم سوال است، می‌گوید: اینجا در دوره اسدالله علم ساختمان فرمانداری کل بوده و بعدها اطرف جایی که امروز در محدوده انتقال خون است، باغ بود. اما پارک شهر که امروز دو خیابان آزادی و کامبوزیا از دو طرفش می‌گذرد یک زمانی باغ و تجارتخانه‌ی شیخ فیض بود و خانه‌اش بادگیر زیبایی داشت.

روی یک کاشی قشنگ اسم خیابان را نوشته بودند «لاله‌زار» و بعدها که به نام کامبوزیا تغییر کرد، دلم خواست آن کاشی را داشته باشم. هنوز هم آن کاشی وجود دارد و نزد کسی است که می‌شناسمش.

تجارتخانه ي شيخ فيض - خیابان آزادی - محل فعلی پارک شهر

پارک هتل، نزدیک سینما زاهدان (سینما ملک) نرسیده به هتل گیلان که می‌توانستی با ماشین وارد شوی، خیاط رسولی که هنوز هم تابلوش مثل قدیم است و نوشته : دوزندگی مهر ایران…خیاط شریفی، زرگری حاج درمحمد، عکاسی زیبا (عکاسی نیک‌محمد شه‌بخش)، گاراژ محمد حسن شمسی و گداخانه که گداها آنجا زندگی می‌کردند و درآنجا از آنها پذیرایی می‌شد.

مَنگو دستشویی سیک‌ها را تمیز می‌کرد. در خیابان سعدی که می‌رسیم به بازار سیک‌ها خانه‌ی منگو بود.  و دوبی‌ها که تقاطع خیابان سعدی و آزادی زندگی می‌کردند و کارشان شستن لباس مردم در کاریز و اتوی لباسها بود و همسایگان درخت توت…درخت توت خیلی نماند. با خیابان‌کشی‌ها از بین رفت جایش نزدیک میدان کوچکی است که جلوی دادگستری در خیابان آزادی ساخته شده، خیلی وقت است دلم می‌خواهد در آن میدان یک درخت توت بکارم ولی می‌خواهم مطمئن شوم کسی آن درخت را ریشه کن نمی‌کند.

شهر کلی محله داشت، زاهدان سال‌های ۱۳۲۲ از محله‌ی زابلی‌ها شروع می‌شد و بعدمحله کمالی‌ها، محله بلوچ‌ها، محله بیرجندی‌ها، محله‌ی شوسفی‌ها، محله خونیکی‌ها، محله زرتشتی‌ها، محله مودی‌ها،محله گروهبان‌ها، محله استوارها که من نام همه‌شان را می‌دانم (و بعدهمه‌ی ساکنان محله‌ی استوارها را نام ‌می‌برد.) این محلات به لحاظ فضای فرهنگی و اجتماعی بسیار با هم متفاوت بودند. او نام و نشان همه‌ی بازرگانان ایرانی و خارجیو  افراد مشهور آن‌زمان زاهدان را به خاطر دارد. همه‌ی مردم شهر برایش مهم بوده‌اند و هنوز هم اگر از آدم‌های آن‌روز شهر از کسی نام و نشانی بیابد هر کجا که باشد برای گپ و گفت و زنده کردن خاطرات پیدایش می‌کند و همراه می‌شود.

داستان کوچه غلام سرور چه بود؟

در خیابان سعدی کوچه‌ای‌است که غلام سرور آنجا زندگی می‌کرد و این کوچه تا دره‌پنج شیر می‌رفت. غلام سرور از صاحب‌منصبان شهربانی بود و ابهت زیادی داشت و بسیار آدم خوب و قابل احترامی بود. این کوچه قسمتی از محله‌ی زابلی‌هاست. 

کوچه غلام سرور زاهدان (عکاس: کلثوم بزی)

محله کمالی اول طالقانی و محله گلابی هم در همین محدوده بود و گلابی‌ها هم از خانواده‌های مشهور بودند.

کمالی‌ها در کار لوازم یدکی بودند. موسیو باقرخان اولین تراشکار شهر بود. پسرانش روبرو نمایشگاه ماشین‌های سایپا را دارند.

زنگویی‌ها و سندانی‌ها هم در همین کوچه و خیابان بودند و به‌کار مکانیکی و ابزار ماشین اشتغال داشتند.

عکس های قدیمی زاهدان
عکاس: غلامحسین اردویی جوان

اداره پست و تلگراف زاهدان که تاسیس آن به سال ۱۳۰۹ می‌رسد. یکی از قدیم‌ترین ادارات است. ساعت هفت صبح کار اداره شروع می‌شد.من و آقای بنیاد گاریچی برای تحویل دو صندوق اسکناس که هر روز صبح از مرکز می‌رسید به اداره پست می‌رفتیم. شه‌مرادزاده‌ها، میراولیایی‌ها، و سلطانی‌ها بنیان‌گذاران پست و تلگراف در این منطقه هستند و تلگرافات را به‌وسیله‌ی مورس به همه‌جا می‌رساندند. غروب همه ادارات را ترک می‌کردند. پشت اداره پست یک باغ بود و درخت‌های انار و انگور فراوانیداشت. امروز این باغ تبدیل به پارکینگ شده، غروب بجز صدای نگهبانان و پرنده‌ها صدای دیگری به گوش نمی‌رسید. در حدود سال‌های ۱۳۳۹ شب که می‌شد در اتاق تجهیزات پست حدود ۷ غروب، که محل ضبط و پخش ترانه‌های محلی بود گروه نوازندگان و خوانندگان از راه می‌رسیدند. اولین کارهای رادیویی در اینجا ضبط می‌شد و از همین‌جا هم پخش می‌شد. یکی از نوازنده‌هایی که در آن گروه ساز می‌زد هنوز با من در ارتباط است و خاطره‌ی آهنگ «من آن گل خودرویم» که ایشان اجرا می‌کردند همواره در خاطر ماست.

ساعات کاری ما گاهی خیلی زیاد بود کارمندهای آن زمان خیلی وظیفه‌شناس بودند و انجام و نتیجه کار برایشان مهم بود. صبح ساعت ۴ صبح می‌رفتم برای سرکشی به شعب بانک از زاهدان می‌رفتم خاش، محمدی، سیب و سوران، سراوان، جالق  لب مرز و کارم چهار غروب تمام می‌شد و بعد از نیمه شب زاهدان بودم و دوباره ساعت شش صبح سر کار.

به چه فکر می‌کردید که به این شکل کار می‌کردید؟

من به درستی و پیشرفت در کارم خیلی اعتقاد داشتم. نمی‌خواستم حتی یک ریال ناجور وارد زندگیم شود.اغلب کارمندان همین‌طور کار می‌کردند آن وقت‌ها.

علت اینکه من این آجر را آورده‌ام و این کنج گذاشته‌ام چیست؟ سه چهار ساعت می‌توانم در این‌باره صحبت کنم. این آجر چیزهای زیادی را به‌یادم می‌آورد. پشت ماشین من اغلب کیف و مداد و دفتر و ساعت و کت شلوار و پتو و قالیچه هست برای بچه‌ها و بیخانمان‌ها. همین آجر باعث شده که همیشه زندگی خودم و بقیه‌ی آدم‌ها را در نظر داشته باشم. این آجر از روبروی اداره‌ی پست آمده از خانه یک تاجر که الان پارکینگ شده و من با باغبان خانه رفت و آمد داشتم.

آن‌وقت‌ها برای گرفتن گواهینامه‌ی دوچرخه لازم بود روی لبه‌ی حوض بزرگی که در  باغ‌ملی بود، دوچرخه‌سواری کنی و بعد می‌توانستی گواهینامه‌ بگیری، من جزو کسانی بودم که آن‌وقت‌ها در مسابقات دوچرخه‌سواری شرکت می‌کردم. دوچرخه آن زمان‌ها خیلی ارزشمند بود.

گواهینامه دوچرخه زاهدان

مرور آلبوم‌ها و عکس ها با آقای آقای غلامحسین اردویی جوان، مرور بخشی از تاریخ اجتماعی و فرهنگی زاهدان است. با او به تماشای عکس‌ها می‌نشینیم. عکس از حرمک و ماشین باری جِمس، عکس از خانه‌ی قدیم کامبوزیا در خیابان شریعتی، کوچه‌ی سیک‌ها در خیابان آیت الله کفعمی که هنوزم در آن سیک‌هایی زندگی می‌کنند. عکس از شهربانی قدیم روبروی مسجد جامع، درِ زندان شهربانی در کوچه‌ی حلب‌سازها بود. کوچه مدرسه پروین، مرد دیوانه‌ در بانک سیب و سوران که به دیوانه‌ی بانک می‌شناختندش، زن کارگری که در خانه‌ها کار می‌کرد. دورا یکی از ساکنان میرجاوه که دو تا صندلی گذاشته بود و توی بانک می‌نشستند. چلی‌آباد و شیرآبادی به این شکل در کار نبود و آنجا یک مجموعه باغ سرسبز وجود داشت، عکس از درِ خانه‌هایی که امروز جلوشان تیغه گلی‌گرفته بودند. در خیابان طالقانی مغازه ابزار فروشی بود. خانه دوچرخه‌سازه، قلعه‌ی بمپور، مدرسه‌ی سیک‌ها در خیابان سعدی، گودواره سیک‌ها، گاراژ ملک قبل از تخریب با دو ستون و سردر آجرکاری زیبا که مدتی اداره قند و شکر بود و قبل آز آن محل فروش قند و شکر و  حالا دیگر از آن سردر خبری نیست

عکس قدیمی بانک ملی زاهدان در سال 1336
عکس قدیمی بانک ملی زاهدان در سال ۱۳۳۶ خیابان آزادی (عکاس: غلامحسین اردویی جوان)

عکسی از خودش در ردیف سروهای روبروی بانک ملی مرکزی نشان‌مان می‌دهد و می‌گوید: روزی این عکس را به کسی در شهرداری نشان دادم و گفتم مثل قدیم در خیابان‌های شهر سرو بکارید و نشد. آن وقت‌ها وسط خیابان آزادی سرو کاشته بودند. یک روز سروهای خیابان آزادی را بریدند و گفتند این‌ور خیابانی‌ها آن‌ور خیابان‌ها را نمی‌بینند. (یادحرفهای دوستی می‌افتم که می‌گفت: بعدها نارون کاشتند، نارون‌ها را هم بریدند و گفتند؛ پاییز برگ‌شان می‌ریزد و خیابان کثیف می‌شود.)

عکس قدیمی از خیابان آزادی زاهدان در سال 1340
عکس قدیمی از خیابان آزادی زاهدان در سال ۱۳۴۰ مقابل بانک ملی

عکسی از جلو شهرداری در خیابان آزادی دارد و یک ماشین جمس قدیمی، می‌گوید: در آن سال‌ها این‌قدر ترافیک نبود و ما می‌توانستیم حتی از سمت چپ وارد خیابان شویم.

عکس قدیمی از خیابان آزادی زاهدان مقابل شهرداری

عکس از سال‌های ۱۳۵۱ و پیرمردهایی که لب رودخانه در پاسداران می‌نشستند را نشان‌مان داد و از شیرآباد حرف زد.

رودخانه خيابان پاسداران در سال ١٣٣٦- عکاس: غلامحسین اردویی جوان

کوه شیرآباد، جلوی پارک سوار که برای قرار دادن منبع آب کوه را تراشیده بودند و شهر از لای شکاف پیدا بود. (نمای قدیمی از زاهدان از شكاف كوه هاي شمال شهر در سال
سال ١٣٣٥)

آن وقت‌ها (سال‌های ۱۳۲۰) در شیرآباد هیچ کس زندگی نمی‌کرد. درخت و کشمون بود. تا سال‌های ۱۳۵۰ آنجا مجموعه‌ای از باغ بود. بعدها از کوه و روستا به دلیل خشکسالی و اینها یک عده آمدند و در آن منطقه ساکن شدند و شکل حاشیه‌نشینی به خودش گرفت.

عکاس: غلامحسین اردویی جوان
عکس قدیمی از چهارراه چه کنم زاهدان
عکس قدیمی از چهارراه چه کنم زاهدان در سال ۱۳۳۸

عکسی از چهارراه چه کنم و شلوغی انتخابات دارد، عکس از چهارباغ زابل و پل نهراب و سد زهک نشان‌مان می‌دهد ترجیح می‌دادم این گپ و گفت و دیدن آلبوم‌ها با دوربین فیلم‌برداری انجام می‌شد.

عکس قدیمی از پل چوبي نهراب سال ١٣٣٩
پل چوبي نهراب سال ١٣٣٩
عکس قدیمی از سد زهك در سال ١٣٣٨
سد زهك در سال ١٣٣٨
عکس قدیمی از چهارباغ زابل در سال ١٣٣٩
چهارباغ زابل در سال ١٣٣٩

 پشت بام بانک ملی و سقف بازار سرپوش را می بینیم. تصویر یک گدا که به قول آقای اردویی خیلی قیافه‌ی فتوژنیک داشت و از او عکس گرفته بود این گدا که فوت کرد آن یکی گدا جانشین‌اش شد.

عکس های قدیمی زاهدان
عکاس: غلامحسین اردویی جوان

خونه محمد آقا عطار، توفیق، و نکته‌ی جالب در همه‌ جای مصاحبه حافظه‌ای است که اسم همه‌ی مردم شهر را می‌داند. همه‌ی شهری که در خاطره‌ی اوست. باغ سماواتی که  استخری داشت و عده‌ای در یک روز بخصوصی جمع می‌شدند و برای شنا به این باغ می‌رفتند و گویا هنوز هم به همان شکل هست.

می‌گوید: همیشه زیر صندلی ماشینم دوربینی بود، از هر چیز ی که مرا تحت تاثیرقرارمی‌داد عکس می‌گرفتم و بخصوص از تغیرات مکان‌ها و آدم‌ها در طی سالیان. برای حسن ختام این بخش از صحبت‌مان با آقای اردویی آلبوم عکس بچه‌های خیابان فردوسی آن زمان را تماشا می‌کنیم. پسر بچه‌های کوچکی با لباس‌های گل‌گلی پرچین که بعدها هر کدام‌شان در شهر زاهدان زندگی کرده بودند، در غالب رئیس بانک و صاحب مدارس، دکتر، استاد دانشگاه و تحصیل کرده، در شهر تاثیر گذاشته بودند،  بازنشسته شده بودند و حتی از دنیا رفته بودند.

سه نفر از ساكنين خيابان فردوسي زاهدان در سال ١٣٣٦

شهر در عکس‌های آقای اردویی دور است و زیبا و منظم و تمیز، شهرِ عکس‌های آقای اردویی شبیه فضای کیف انگلیسی و مدار صفر درجه و هزاردستان است و ما با مرور خاطرات آقای اردویی و زاهدان با نیک‌محمد الله بخش (شه‌بخش) و عکسی که از آقای اردویی گرفته بود و همان زمان شده بود عکس گواهینامه دوچرخه‌سواری‌اش، آقای رفعت و پرتره‌ی زیبایی که از آقای اردویی گرفته بود، با آن نور عجیب و شوخی‌های یک عکاس قدیمی …

عکس قدیمی از فرودگاه زاهدان
تصویری از ساختمان قدیم فرودگاه زاهدان - عکاس : غلامحسین اردویی جوان

عکس از فرودگاه قدیم زاهدان و برج مراقبت به نسبت کوتاهش، از سپهبد جهانبانی و بازدید خطوط مرزی استان، از روزهای اول تولد پارک شادی و عکس از دو نفر با طبق پر از گلدان گل برای کاشت در پارک شادی، از بیابان‌های شهر و گداهای شهر و آدم‌های شهر، خانه‌ی نندرسنگ و مهندرسنگ و خانه‌ی دکتر منظور حسین که آقای اردویی دلش می‌خواست آن خانه را از سفارت پاکستان می‌گرفتند و تبدیل می‌کردند به موزه زاهدان و محل تجمع زاهدانی‌ ها … می‌گفت: این ساختمان جالب است و از نمادهای معماری زاهدان آن موقع است و اگر موزه‌ی زاهدان می‌شد، من هم رادیو نفتی‌ام را در آن می‌گذاشتم.

عکس قدیمی از برف سال 1342 زاهدان
عکس قدیمی از برف سال ۱۳۴۲ زاهدان - تقاطع مصطفي خميني و كفعمي - محل فعلي فروشگاه جهاد

خیابان‌های برفی زاهدان دهه‌ی بیست و سی و ادارات مختلف …عکسی از همه چیز در آلبوم آقای اردویی دیده می‌شود و نکته‌ی جالب این‌است که خیلی از ساختمان‌های شهر مثل امروز دیوار نداشتند و با دیوار کوتاه و نرده‌های زیبا از خیابان جدا می‌شدند، شهر تمام می‌شود با تصویر مردی که گوسفندش را به پایش بسته و خوابیده و آلبوم تمام می‌شود با خاطره‌ی مُتِل قو در شمال و درخت‌های گز کوچه‌ پروین و همه‌ی مردم شهر در جنوب و هزاران عکسی که دیدیم و قصه‌شان را شنیدیم و فراموش شد و آنها که ندیدم!

عکاس: غلامحسین اردویی جوان

نویسنده: کلثوم بزی

منبع: مجله کاو

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. سلام و تشکر از این مطلب جالب و ارزشمند
    لطفا در صورت موافقت آقای اردویی جوان عکسهای بیشتری از مجموعه ارزشمندشان رو در سایت و کانال تلگرامتون بذارین
    البته با توضیح مختصر هر عکس

  2. سلام و تشکر از این مطلب جالب و ارزشمند
    لطفا در صورت موافقت آقای اردویی جوان عکسهای بیشتری از مجموعه ارزشمندشان رو در سایت و کانال تلگرامتون بذارین
    البته با توضیح مختصر هر عکس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا